ایام بستری بی بی
از بس که غصه بر جگرم پا گذاشته
خون بر نگاه های ترم پا گذاشته
دیگر توان نمانده بیایم زیارتت
انبوه درد دور و برم پا گذاشته
تنهایی علی که از هرچه بیشتر
بر زخم های مختصرم پا گذاشته
با پای خود نیامده ام... لطف بچه هاست
یک شهر روی بال و پرم پا گذاشته
من هم قد حسن شده ام او نیست هم قدم
ردی خمیده بر کمرم پا گذاشته
گل بوسه های میخ در و تازیانه ها
بر بوسه هایت ای پدرم پا گذاشته
آنکس که پیش چشم علی میزند مرا
روی غرور همسفرم پا گذاشته
محسن فقط مدافع من گشت پشت در
اما کسی بر سپرم پا گذاشته
محمد بیابانی
*******************
علی پناه همه خلق و تو پناه علی
میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی
علی کنار تو قد راست میکند یعنی
وجود حضرتتان بوده تکیه گاه علی
حکایت تو و حیدر حکایت عشق است
علی برای تو خورشید شد،تو ماه علی
همین یکی دو سه روزه نبوده قصه ی عشق
به سمت فاطمه بود از ازل نگاه علی
میان شعله و آتش به فکر حیدر بود
نگفت آه دل من که گفت آه علی
چراغ خانه ی حیدر بیا و رحمی کن
به ناله های علی و شب سیاه علی
علی کنار تو جان میدهد نه در کوفه
نجف که نیست مدینه است بارگاه علی
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*********************
کاری که با بانوی او مسمار کرده
هفت آسمان را بر سرش آوارکرده
تابوت میسازد میان اشک و اندوه
از بس که بانویش به او اصرار کرده
از رنگ و روی فضه فهمیده است حیدر
نجارٍ در بر درچه میخی کارکرده
دندان گرفته آستینش را ز غربت
رفتارهای دشمنش ناچار کرده
حال و هوای دودی شهر پیمبر
بانوی مولای مرا بیمار کرده
زانو گرفته در میان دستهایش
رخسار زهرا حال او را زار کرده
دیوارهای کوچه ی تنگ مدینه
چشمان زهرای علی را تار کرده
لبخندهای ممتد همسایگانش
این زندگانی را به او دشوارکرده
پروانه را از شمع خود محروم کرده
کاری که با بانوی او مسمار کرده
علی حسنی
**********************
با تمام درد ها بانو ترحم میکنی
گاه گاهی لحظه ای کم کم تبسم میکنی
چشمهای کودکانت غرق ماتم میشود
تا که در بین قنوتت یاد مردم میکنی
روزهای آخری کمتر به زینب میرسی
کم نوازش میکنی کمتر تکلم میکنی
لاله ی پیراهنت هی آبیاری میشود
روزهای آخری تا پخت گندم میکنی
در میان روز بر پیغمبرت سر میزنی
وقت برگشتن تو گاهی خانه را گم میکنی
آنقدر خونریزی بال و پرت گسترده است
بین معراج شبانه هی تیمم میکنی
مرتضی خوشحال میگردد و خندان میشود
تا که بین خانه اش بانو تلاطم میکنی
در میان بسترت وقتی که میخوابی چرا
آن شهادتگاه محسن را تجسم میکنی
ای پرستوی مدینه حرف رفتن را نزن
از چه رو شعر پریدن را ترنم میکنی
علی حسنی
********************
چه غصه ها که نخوردی برای همسایه
هنوز هم که تو داری هوای همسایه
کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت
بزرگ هست عزیزم خدای همسایه
تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی
ز گریه ی تو در آمد صدای همسایه
دعای توست که مرگت سریعتر برسد
همین شده است دقیقاً دعای همسایه
کمر به قتل تو بستند، باز هم بانو
به فکر نان شبی و غذای همسایه؟!
به زخم دست تو پاشید آن نمک را که
گرفته بود ز دستت گدای همسایه
به خانه ریخته اند و گمان نمی کردم
به خانه وا شود اینگونه پای همسایه
نخواستیم جواب سلام ها را، کاش
سلاممان ندهد با کنایه همسایه
چه غربتی است که همسایه بی خبر باشد
ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه
قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر
برام رنگ ندارد حنای همسایه
محمد رسولی
********************
هجده بهار میگذرد از جوانی ات
قربان لطف و معرفت و مهربانی ات
جمع ملایکه به شما سجده کرده اند
بین قنوت نافله ی آسمانی ات
در خانه ی علی چقدر کار کرده ای
با پهلوی شکسته و با ناتوانی ات
پیغمبری و کار پدر کرده ای شما
با جلوه های چادر پاک یمانی ات
در کوچه ذوالفقار علی بوده ای شما
در بین کوچه دیده شده قهرمانی ات
چشمان مرتضی پر از احساس غم شده
با دیدن هلال رخ ارغوانی ات
حالا میان بستری و گریه میکنی
با غنچه های پیکر رنگین کمانی ات
علی حسنی
*******************
یک شهر باید با نوای تو بگرید
هق هق کند با های های تو بگرید
آدم زمانی می شود روحش بهاری
که مثل باران در هوای تو بگرید
باید بشوید دست از کارش دو عالم
تا پا به پای گریه های تو بگرید
حالا که ای زهره! زمین گیری یقینا
هفت آسمان هم در عزای تو بگرید
ذکر لبت یا جابر العظم الکسیر است
دست شکسته با دعای تو بگرید
دارو ندارد دنده هایی که ترک خورد
آقا فقط بهر شفای تو بگرید
بازو و پهلو، گونه و چشمت کبود است
با هر تکانی جای جای تو بگرید
امشب بیا و با اشاره گفتگو کن
انگار می خواهد صدای تو بگرید
عجل وفاتی گفتی و قلب حسن ریخت
با رازهای ماجرای تو بگرید
سهم حسین از این کفن ها پیرهن شد
گفتی به او... مادر برای تو بگرید
تو می روی و ناله ات دنباله دارد
تا کربلا زینب به جای تو بگرید
هرکس بخواند شرح عمر کوتهت را
از ابتدا تا انتهای تو بگرید
محمد امین سبکبار
********************
نیمه شبها دردها انگار درد آورتر است
حال و روز زخمی تب دار درد آورتر است
لا به لای گریه های بچه های داغ دار
ناله های مادر بیمار درد آورتر است
یا علی می گوید و پهلو به پهلو می شود
ظاهرا اینبار از هر بار درد آورتر است
از زمین خوردن همیشه زن خجالت می کشد
گر ببیند شوهرش، بسیار درد آورتر است
پشت در افتاده باشد یا میان کوچه ها
در دو حالت ضربه ی دیوار درد آورتر است
در قبال زخم های جنگجویان احد
حمزه می داند چرا مسمار دردآور تر است
حرف ها دارد در این بغض گلوگیرش ولی
با جراحات لبش گفتار دردآور تر است
محمد امین سبکبار
*********************
افتادن و پرپر زدنم دست خودم نیست
شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست
دستم دو سه ماه است نخورده است به کاری
انگار کنار بدنم دست خودم نیست
این موی سپید پسرم قلب مرا سوخت
شرمندگی ام از حسنم دست خودم نیست
اَسما کمکم کرد که آرام بیفتم
افتادن و برخاستنم دست خودم نیست
هر بازدَمی باز کند زخم تنم را
خونی شدن پیروهنم دست خودم نیست
از درد شدید است مرا ضعف گرفته
اینقدر عرق ریختنم دست خودم نیست
از عاطفه ی مادری ام خُرده مگیرید
گریه به گلِ بی کفنم دست خودم نیست
جواد پرچمی
**********************
نشسته ام به در خانه و سرای شما
خدا نوشته مرا از ازل گدای شما
نهاده ام سر خود را به خاک این کوچه
میان کوچه به جا مانده ردّ پای شما
جسارت است، مرا هم صدا کن، ای پسرم
غریبه ام که شوم، مادر! آشنای شما
رسیده ام به مدینه ولی کمی دیر است
نمی شد اینکه مرا می زدند جای شما؟
دلش چگونه می آمد به صورتت می زد؟
مقابل علی و چشم بچه های شما
مگر چه آمده بر حال و روز پهلویت
که شانه حسنت می شود عصای شما
گرفته راه نفس، خون تازه می ریزد
شکسته در وسط سینه ات صدای شما
برای رفتن خود گوئیا دعا کردی
خدا کند که نگیرد فقط دعای شما
کمی تبرّک، تربت ز کربلا دارم
که شاید این بشود مرهم و دوای شما
به بیت آخر عمرت تو را قسم مادر
دعا نما که بمیرم به روضه های شما
محسن حنیفی
*********************
با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی
وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی
دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی
از بس به پای گریه هایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی
پهلو به پهلو میشوی و میچکد خون
از زخم های پیکرت خواهی نخواهی
از درد شانه، شانه می افتد ز دستت
خون می نشیند کنج لبهایت ز آهی
در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهره ات را در پگاهی
دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی
این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سر گذشتم از جدایی بی پناهی
گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی
در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی
حسن لطفی
**********************
مرهم گذار زخم کبود کبوترم
کوچک ولی ستاره ی شبهای بسترم
جای دعای نیمه شبش طعنه می زنند
همسایگان به گریه ی بیمار مضطرم
امروز هم گذشت و نشد شانه موی من
امروز هم گذشت و نشد خوب مادرم
گفتم میان شعله کم از فضه نیستم
رفتم ولی از آتش در سوخت معجرم
امشب میان خواب حسن بغض خود شکست
برخیز مادرم که نمیرد برادرم
چندی است نان تازه نخوردم از این تنور
امشب هوای پخت تو افتاده در سرم
چندی است جای غنچه ی لبخندت ای عزیز
گل کرده زخم پهلوی تو در برابرم
حسن لطفی
**********************
میخواست پا شود کمرش درد میگرفت
مجروح خانه بال و پرش درد میگرفت
شب زنده دار هر شب سجاده مدتی
هنگام گریه پلک ترش درد میگرفت
تا میگذاشت سر روی بالش-خدای من-
از سوز گوش پاره سرش درد میگرفت
فردی که سوخته مدتی آبش نمیدهند
از شدت عطش جگرش درد میگرفت
وقتی به یاد روی پدر صیحه میکشید
نای همیشه نوحه گرش درد میگرفت
هربار فضه پیرهنی تازه میگذاشت
قلب حزین گل پسرش درد میگرفت
علیرضا خاکساری
**********************
دير است اي اجل به نجاتم شتاب كن
جانم بگير و خانه ي غم را خراب كن
چشم انتظار مرگ من اهل مدينه اند
يارب دعاي شهر مرا مستجاب كن
با التماس گفت بمان خوب ميشوي
اي زخم سينه ام تو علي را جواب كن
دست شكسته ام كه تكاني نميخورد
زينب بيا و ظرف حسينم پر آب كن
سر را نميشود كه گذاري به سينه ام
جايي براي خفتن خود انتخاب كن
سنگيني دري كه مرا پشت خود شكست
از زخمهاي سرخ و كبودم حساب كن
حسن لطفی
**********************
دلیلی هست اگر بی تاب و گریان کسی هستم
که من عمری ست در این خانه مهمان کسی هستم
برای گریه می میرم، به پای گریه می سوزم
که شمع روضه ی شام غریبان کسی هستم
در این قحطی کبوتر می شود گاهی نم اشکی
به گریه سایه بان بیت الاحزان کسی هستم
مریضی دارد این خانه، بهار امسال پاییز است
پریشان حال داغ برگ ریزان کسی هستم
کسی این جا دعا خوانده: خدایا، جان زهرا را...
کنار بستری حیرانِ طفلان کسی هستم
بیا ای عید! اما شادی من را نخواهی دید
مریضی دارد این خانه، پریشان کسی هستم
سید علی رکن الدین
**********************
روی دلها میشود غم بار بعضی وقتها
زندگی هم میشود غمبار بعضی وقتها
در هجوم دردها وقتیکه سینه بشکند
میکشی حتی نفس دشوار بعضی وقتها
شِکوه وقتی جای تشریک مساعی را گرفت
گریه مشکل میشود انگار بعضی وقتها
باورش سخت است اما میشود یک زن شود
با چهل نامرد در پیکار بعضی وقتها
منکر معروف را دیدند و همراهش شدند
حقِّ حق هم میشود انکار بعضی وقتها
عده ای در خانه ای هستند و بالا میرود
دود و آتش از در و دیوار بعضی وقتها
حال و روز بچه ها را سخت میریزد بهم
مادری که میشود بیمار بعضی وقتها
فضّه هم باشد کنارت باز هم بی فایده است
کار وقتی بگذرد از کار بعضی وقتها
بی هوا وقتیکه با شدت به پهلو میخورد
کار خنجر میکند مسمار بعضی وقتها
درد پهلوی شکسته ناله ای دارد که شب
میکند همسایه را بیدار بعضی وقتها
وای از این دنیا که زهرا بین کوچه میشود
روبرو با یک جنایتکار بعضی وقتها
وای از این دنیا که حتی حیدر از ناموس خود
میشود شرمنده در انظار بعضی وقتها
مصطفی متولی
**********************
روزی که قلبم داغ دار مادرم بود
بابا دلم خوش بود دستت برسرم بود
بابا دلم خوش بود هستی در بر من
هستی همیشه هم پدر هم مادر من
هجده بهار زندگانی ام تو بودی
آری رسول مهربانی ام تو بودی
از ماه و خورشید و ستاره رو گرفتم
من سال ها با بودن تو خو گرفتم
مهمان هر روز سرایم ، نازنینم
باور نمی کردم که داغت را ببینم
من ماندم و یک کوه غم با بی قراری
باور نمی کردم که تنهایم گذاری
سنگ صبور فاطمه، ای چاره سازم
فکری نکردی باغم وغصه چه سازم
بی مادری کافی نبود ای جان هستی؟
بارفتنت یک باره قلبم را شکستی
رفتی یتیمی شد نصیب دختر تو
مشکی به تن کرد دختر غم پرور تو
ما مدتی بابا عزادار تو بودیم
در حسرت یک بار دیدار تو بودیم
اما نمیدانم چه شد ماتم عوض شد
تو رفتی و دیگر مدینه هم عوض شد
بعد از تو بین عده ای از روی نفرت
بالا گرفت دعوا سر حق خلافت
بعد از تو حال و روز ما زار و حزین شد
بعد از تو دیگر مرتضی خانه نشین شد
روزی چهل بی بند و بار از ره رسیدند
با بی حیایی خانه را آتش کشیدند
گستاخی از روی عداوت حرف بد زد
او بر در خانه رسید و با لگد زد
بین در و دیوار من افتادم آن وقت
در راه دین شش ماهه ام را دادم آن وقت
افتادم و دیدم که پهلویم شکسته
دیدم به سینه میخ داغ در نشسته
دیدم که طفلم بین آتش جیغ میزد
قنفذ به دستم با غلاف تیغ میزد
از شدت درد کمر دیگر نگویم
از کوچه و دست عمر دیگر نگویم
خوردم به دیوار و گرفتم دردشانه
گوشواره ام را مجتبی آورد خانه
بعد از تو سهم مرتضی دربه دری شد
زهرای تو سه ماه و اندی بستری شد
علیرضا خاکساری
**********************
بارالها تو بگو زخم پرم را چه کنم
این همه غصه ی پردردسرم را چه کنم
بعد از آن واقعه ی تلخ و اسف باری که...
تو بگو دختر خونین جگرم را چه کنم
گیرم این دست ورم کرده مداوا کردم
بعد از آن زخم عمیق کمرم را چه کنم
متوجه نشدم من که ز گوشم افتاد...
یادگاری قشنگ پدرم را چه کنم
پابه پای من بیچاره علی جان میداد
درد و دل های یل محتضرم را چه کنم
به علی هم، در و همسایه شکایت کردند
سوز و اشک و غم و حال سحرم را چه کنم
من زمین خوردم و طفلم جگرش گشت کباب
پاره های جگر گل پسرم را چه کنم
علیرضا خاکساری
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ایام بستری
برچسبها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی